بابت، بستگی، پروا، ربط، علاقه، مربوط بودن به، دلواپس کردن، اهمیت داشتن سایر معانی: وابسته بودن به، وابستگی داشتن با (معمولا با: with)، راجع بودن به، دخل داشتن به، نگران کردن، توجه، نگرانی، د ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیپلمات، سیاستمدار، رجل سیاسی، سیاس، سایس سایر معانی: سیاست پرداز، سیاست کار (در مقایسه با: سیاستمدار politician و دولتمرد statesman)
دارایی، سرمایه گذاری، مالیه، علم دارایی، سرمایهتهیه کردن، تهیه پول کردن، سرمایه گذاری کردن، در کارهای مالی داخل شدن سایر معانی: (منابع مالی شخص یا سازمان یا کشور) مالیه، امور مالی، تدارکات م ...
برخورد، اجتماع، تلاقی، انجمن، مجمع، جماعت، هم ایش، اجماع، ملاقات، جماعت همراهان، میتینگ، جلسه، نشست، متلاقی سایر معانی: دیدار، گردهمایی، مجلس، (محل) تلاقی، (محل) برخورد، برخوردگاه، هم دیدارگ ...
سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل سایر معانی: تصرف به زور، کار، (جمع) مشغولیات، اشغالی، اشغالگر، سکونت، سکنی، در زیستی، تصدی، فرداری، مربوط به حرفه [حقوق] شغل، اشتغال [ریاضیات] اش ...
طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن سایر معانی: هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طر ...
سیاست، علم سیاست، سیاست شناسی سایر معانی: امور سیاسی، فعالیت های سیاسی، خط مشی، تدبیرگان، سیاست بازی، سیاست چی گری، هوچی گری سیاسی، بند و بست سیاسی، زد و بست، عقیده (یا عقاید) سیاسی، (با فعل ...
دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن سایر معانی: برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ...
افسانه، داستان عاشقانه، رمان، کتاب رمان، بصورت تخیلی در اوردن، خیال بافی کردن سایر معانی: ماجرای عشقی، مغازله، عشق بازی، رابطه ی عاشقانه، خواستگاری کردن، علاقه ی عاشقانه یا جنسی نشان دادن، ر ...
بزم، مجلس انس ورقص سایر معانی: (امریکا - عامیانه) مهمانی خودمانی، مجلس رقص خودمانی، مهمانی پر سر و صدا، بزن و بکوب، shindy ز
شب نشینی، مهمانی شب سایر معانی: فرانسه مهمانی شب
موقعیت، وضع موجود، وضع کنونی، حالت طبیعی سایر معانی: (لاتین) وضع موجود، چونی موجود، حالت طبیعیstatus(in) quoوضع فعلی یا کنونی