جوهر، اصل، پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر' سایر معانی: بهترین نمونه (از هر چیز)، سرآمد، نوع اصیل، مظهر، (فلسفه ی باستان و قرون وسطی) عنصر پنجم، سر مجموع اسطقس، آخ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خائن، میهن فروش سایر معانی: خیانتکار، وطن فروش، حاکم دست نشانده اجنبی
ترک دعوی، چشم پوشیدن از، واگذار کردن سایر معانی: ترک ادعا، گذشتن از حق خود [حقوق] واگذار کردن، بری الذمه کردن، ترک دعوی، اعراض از ادعا یا حق مالکیت، امضاء سند ابراء، سند ابراء ...
ادم ترسو، واگذارنده، ترک کننده، ادم بیوفا، ادم ترسو و بی اثر سایر معانی: (عامیانه) ضعیف النفس، بی استقامت، زود نومید، بی پشتکار، کسی که وسط کار ول می کند
گوشه، کنج، گوه، سنگ زاویه، سنگ نبش، آجر نبش سایر معانی: آجر (یا سنگ) گوشه، آجر نبشی، سنگ نبشی، (دیوار یا ساختمان) گوشه، زاویه، سوک، سرنبش، (طاق ضربی) سنگ سر، سنگ میان طاق، تاج سنگ، سنگ تاج ( ...
سهم، سهمیه، بنیچه سایر معانی: دانگ، آورش، حصه [حسابداری] سهمیه [برق و الکترونیک] سهم [حقوق] سهمیه، سهم [نساجی] سهمیه - سهم [ریاضیات] سهمیه، سهمیه ای ...
نژاد پرست، نژاد پرست سایر معانی: نژاد پرست
پهنه، سر و صدا، راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو، سر و صدا و اشوب کردن سایر معانی: جنجال، هیاهو، همهمه، مهمانی بزرگ و پر سر و صدا، سور و ساز، ...
متشعشع، تابناک، ساطع، درخشنده، شعاعی، پر جلا سایر معانی: درخشان، تابنده، پرشید، پرنور، نورانی، فروزان، رخشنده، رخشا، شاد و خرم، پر طراوت، پرتاوی، منبع نور، (نجوم) منبع شهاب ها، شهاب چشمه، شه ...
متشعشع، پرتو افکندن، تابیدن، شعاع افکندن، متشعشع شدن سایر معانی: (اشعه یا امواج نوری یا حرارتی بیرون دادن) تابیدن، درخشیدن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، رخشا کردن یا شدن، (مثل شعاع های دایره) ا ...
به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد
شعاع، شعاع دایره، نصف قطر، زند زبرین سایر معانی: ناحیه ی درون شعاع، درون پراز، محدوده، حد، کران، (دایره) شعاع، نیم پراز، نیم ترامون، هر چیز شعاع مانند: (چرخ) پره، اسپوک، (فاصله ای که هواپیما ...