معنی

شعاع، شعاع دایره، نصف قطر، زند زبرین
سایر معانی: ناحیه ی درون شعاع، درون پراز، محدوده، حد، کران، (دایره) شعاع، نیم پراز، نیم ترامون، هر چیز شعاع مانند: (چرخ) پره، اسپوک، (فاصله ای که هواپیما و کشتی می توانند بدون سوخت گیری رفت و برگشت کنند) برد، (استخوان) زند زبرین، برش دادن
[عمران و معماری] شعاع
[برق و الکترونیک] شعاع
[فوتبال] شعاع
[مهندسی گاز] شعاع
[زمین شناسی] شعاع - الف) یک پرتوی یک خارپوست، مثلا هر کدام از 5 استخوانچه منشعب شده در فانوس ارسطوی یک خارپوست را گویند؛ مثلا یک صفحه شعاعی. - ب) بخش جانبی یک صفحه اتاقکی یک سخت پوست مژیکای را گیوند که با بالچه یک صفحه پیوندی هم پوشانی دارد و از دیواره توسط تغییری در جهت خطوط رشد، تفریق می شود. - ج) یک خط شعاعی فرضی را گویند که بدن یک جانوران متقارن شعاعی را به بخش های مشابه تقسیم می کند. - د) استخوان میانی تر، از بین دو استخوان ساعد چهارپایان را گویند. - جمع: radii
[ریاضیات] شعاع، پرتو، اشعه
[پلیمر] شعاع

دیکشنری

شعاع
اسم
radius, ray, beamشعاع
radius, semidiameterشعاع دایره
radiusنصف قطر
radiusزند زبرین

ترجمه آنلاین

شعاع

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.