[زمین شناسی] مه تابشی - نوعی مه که در شب ،هنگامی که ابرها توسط تابش تا درجه حرارتی زیر نقطه شبنم، سرد می شود، ایجاد می گردد. [آب و خاک] مه تابشی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آزمون مِهِ نمکی [قطعات و اجزای خودرو] نوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن نمونهها در معرض پاشش قطرات ریز آبنمک و گاهی همراه با مخلوطی از مواد شیمیایی دیگر قرار می&zw ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[آب و خاک] دریامه
بخارمِه [علوم جَوّ] تشکیل مه در تودههوای سرد و پایدار براثر تبخیر سطحی سریع آب گرم در زیر آن|||متـ . بخارتُنُکمه steam mist||| دریاتُنُکمه sea mist||| دریادود sea smoke|| ...
[آب و خاک] بخار مه
مِه اَبَرسرد [علوم جَوّ] مِه دارای قطرکهای آب مایع در دمای پایینتر از صفر درجۀ سلسیوس
[سینما] مه آلودگی جانبی [در صدای اپتیک ]
دارای چشم پراب، تار، گرفته و تاریک سایر معانی: مبهم، نامشخص، مه گرفته، (در اثر اشک ریزی یا ریم) تار کردن، مبهم و نامشخص شدن، مه گرفتن، (در مورد چشم) تار (در اثر اشک یا قی گرفتگی و غیره)، است ...
لکه، تیرگی، منظره مه الود، لک کردن، محو کردن، تیره کردن سایر معانی: (در اثر تاریکی یا زدودن و غیره) نامشخص شدن، کدر کردن یا شدن، مات کردن یا شدن، (تقریبا ولی نه کاملا) محو کردن یا شدن، نامشخ ...
ابر، توده انبوه، سحاب، توده ابرومه، ابری شدن، سایه افکن شدن سایر معانی: توده ی دود یا بخار یا گرد و خاک و غیره، دم، دمه، انبوه، انبوهه، خیل، کدر کردن یا شدن، تیره شدن، (مجازی )هر چه که تیره ...
تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی سایر معانی: (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار [آب و ...
تاریک، تیره رنگ، سیاه، تیره، تار، ظلمانی سایر معانی: تارون، پشام، شبدیز، شبرنگ، خشین، تارین، (معمولا با: the) تاریکی، تیرگی، پشامی، تارونی، نفامی، شب هنگام، شبانگه، (بیشتر در مورد تئاتر و سی ...