[ غَ ] (اِ) سنگ عصاری است و آن سنگی
باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی
سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری
گفته اند. (برهان قاطع). بمعنی سنگ عصاری
است و آن سنگی است که بر تیر عصاری
بندند تا سنگین شود. (انجمن آرا) (آنندراج).
چوب بزرگ از آن عصاران. (فرهنگ اسدی
نخجوانی). تنگ تیر عصاران باشد، یعنی
سنگ گران که در چوب آویزند تا روغن
بیرون آید. (فرهنگ اوبهی). تنگ تیر
عصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). تنگ
عصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). چوب
تیر عصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). تیر
عصاری. (صحاح الفرس). چوب تیر عصار
که سنگ گران بر آن بندند تا روغن از کنجد و
جز آن برآید. (فرهنگ رشیدی). غنگ.
رجوع به غنگ شود:
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیرمرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی (از فرهنگ رشیدی).
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو در غن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
|| دست آورنجن. دست آبرنجن. (فرهنگ
اسدی نخجوانی). رجوع به وغن شود:
بر سر هر رگ تافته گیسویی
پیچیده بر دستش بکردار غن.
(از فرهنگ اسدی نخجوانی).