(حرف) الف لَیِّنه، مقابل همزه یا الف متحرکه، حرف اوّل است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به یک دارند. این حرف چون در اوّل کلمه باشد گاه به همزهٔ مفتوحه بدل شود، چون در آفکانه، افکانه. ...
لغتنامه دهخدا
(ع اِ) جِ آءة.
[ ءِ بَ ] (ع ص) مؤنث آئب. || (اِ) آبی که در نیمروز خورند.
[ اَ ] (اِ) آرخیس. آرغیس. اَرغیس. پوست ریشهٔ امبرباریس یعنی زرشک و در دمشق و مصر آن را عودالریح خوانند.
[ اَ ] (اِ) آطریلال. رجوع به اَآطریلال و اِطریلال شود.
[ اَ ] (اِ) سپند.
(اِخ) نزد نصاری، اقنوم اوّل از اقانیم سه گانه. صورتی از اَب.
[ بِ هَ نِ تَ / تِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ماءالحدید. (تحفه).
[ بِ اِ لا هی ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب محض و خالص از نباتی.
[ اَ تَ ] (مص مرکب) میختن ستور. || پختگی آغازیدن میوه. || جدا شدن آب ماست و آش سرد و جز آن از دیگر اجزاء.
[ بِ بَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب زندگانی.
[ بِ بُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) سادآوران. و آن چیزی است چون صمغ که در بیخ درخت گردکان کهنه و مجوف یابند.