صوت طربانگیز؛ آواز خوش؛ سرود.
فرهنگ فارسی عمید
[ غُ ] (ع اِمص) آوازخوانی. تغنی، و آن خواندن شعر همراه با کف زدن است و از انواع بازیها شمرده شود. (از اقرب الموارد). خنیاگری. ظاهراً معرب از خونیا (یونانی) است. و رجوع به غِنا شود.
لغتنامه دهخدا
[ غُ ] (اِخ) (کوه...) قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان. همان گناباد امروزه است. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ص ۱۵۳ و گناباد شود.
[ غَ دِ ] (ع اِ) جِ غُندُبة. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به غُندُبة شود.
[ غَ ] (اِخ) حسین بن عبداللََّه غنادوستی سرخسی، مکنی به ابوعبداللََّه. ادیب و شاعر و فقیه بود. نزد قاضی ابوالفضل حارثی و قاضی ابی الحرث حارثی تفقه کرد، و از ابونصر محمدبن علی بن حجاج سرخسی ...
[ غِ ] (نف مرکب) خواننده و نوازنده. آوازخوان. مغنی. غناگر. رجوع به غناگر شود: مگر کآن غناساز و آواز رود در آن خم بدین عذر گفت آن سرود. نظامی. غناساز گنبد چو باشد درست صدای خوش آرد به اوتار ...
[ غَ نْ نا ] (ع ص) صاحب گوسفندان. || چوپان گوسفندان. (از اقرب الموارد).
[ غَ نْ نا ] (اِخ) نام شتری است. (منتهی الارب) (آنندراج).
[ غَ نْ نا مَ ] (اِخ) نام زنی است. (منتهی الارب) (تاج العروس).
(غُ وَ یا وِ) (اِ.)۱- سازی است که مطربان نوازند.۲- تاب خوردن.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.