مسافرسرای جوانان [گردشگری و جهانگردی] تأسیسات اقامتی ارزانی که غالبا مسافران جوان از آن استفاده میکنند
واژههای مصوب فرهنگستان
جوانی، شباب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوان، دارای نیروی شباب سایر معانی: وابسته به جوانان و جوانی، جوانی، پرطراوت، برومند، شاداب، برنا، طراوت، شادابی، شوق و ذوق، (زمین شناسی - کوه و غیره) نافرسوده، تیز ستیغ، (رود و غیره) کاوا، ک ...
بحبوحه جوانی، عنفوان شباب
عنفوان جوانی
لغزشهای جوانی، خطاهای جوانی
بلوغ، نو جوانی، دوره جوانی، دورهء شباب سایر معانی: سنین بین بلوغ و کمال، شباب، بلوه، رشد [بهداشت] نوجوانی
نوجوان، جوان، بالغ، رشید سایر معانی: کم تجربه، خام، خام دست، وابسته به نوجوانی، بالغ (از سن بلوغ تا حدود بیست و یک سالگی) [بهداشت] نوجوان
چمن، سبزه، رنگ سبز، ترو تازه، بی تجربه، خام، نارس، خرم، سبز، تازه، سبز شدن، سبز کردن سایر معانی: (رنگ چشم) میشی، سبز و خرم، پوشیده از گیاه سبز، سبزی دار، سبز رنگ کردن یا شدن، ملایم، زنده، فع ...
سبزى، تازگى
نارسی سایر معانی: نابالغی [نساجی] نارسی- کالی - نپختگی - خامی
ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی سایر معانی: کودکانه، خردسالانه، وابسته به نوزاد، کودک مانند، غیرعاقلانه، (به ویژه در زمین شناسی) در مراحل اولیه، در دوران آغازین، جوان، بچگی