youthful
معنی
جوان، دارای نیروی شباب
سایر معانی: وابسته به جوانان و جوانی، جوانی، پرطراوت، برومند، شاداب، برنا، طراوت، شادابی، شوق و ذوق، (زمین شناسی - کوه و غیره) نافرسوده، تیز ستیغ، (رود و غیره) کاوا، کاونده، باطراوت
[زمین شناسی] مرحله جوانی - تعلق داشتن به مرحله جوانی یک چرخه فرسایشی. خصوصاً، به توپوگرافی یک ناحیه و ناهمواری های آن (مانند دشت یا فلات) گویند که دستخوش فرسایش کمی شدند یا در مرحله ابتدایی تشکیل هستند. مقایسه شود با: دوره آغازین. - مترادف: جوان ـ جوان (زمین ریخت شناسی).
سایر معانی: وابسته به جوانان و جوانی، جوانی، پرطراوت، برومند، شاداب، برنا، طراوت، شادابی، شوق و ذوق، (زمین شناسی - کوه و غیره) نافرسوده، تیز ستیغ، (رود و غیره) کاوا، کاونده، باطراوت
[زمین شناسی] مرحله جوانی - تعلق داشتن به مرحله جوانی یک چرخه فرسایشی. خصوصاً، به توپوگرافی یک ناحیه و ناهمواری های آن (مانند دشت یا فلات) گویند که دستخوش فرسایش کمی شدند یا در مرحله ابتدایی تشکیل هستند. مقایسه شود با: دوره آغازین. - مترادف: جوان ـ جوان (زمین ریخت شناسی).
دیکشنری
جوان بودن
صفت
young, youthful, adolescent, boyishجوان
youthfulدارای نیروی شباب
ترجمه آنلاین
جوان
مترادف
active ، adolescent ، boyish ، budding ، buoyant ، callow ، childish ، childlike ، enthusiastic ، fresh ، full of life ، girlish ، green ، inexperienced ، infant ، juvenile ، keen ، pubescent ، puerile ، tender ، underage ، vernal ، vigorous ، young