سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن سایر معانی: (هر چیزی که به خاطر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت سایر معانی: احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، زیست بیزاری، پوچی زدگی
فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، بی ابر، مفتوح، ازاد، روباز، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن، اشکار ساختن، افتتاح کردن، گ ...
قی، استفراغ، رنگ ابی تیره، ابی سیر، استفراغ کردن، بالا آوردن سایر معانی: (عامیانه) قی کردن، وامیدن، برگرداندن، n : استفراه کردن، n : رنگ ابی تیره [نساجی] لاجوردی - سرمه ای - آبی تیره - آبی س ...
بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت، یکنواختی سایر معانی: طاقت فرسایی