بی پروا، بی قید سایر معانی: آرام، بی غم، سرمست و آزاد، یخلا، نانگران
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدبین، وابسته به بدبینی سایر معانی: بدبینانه [حسابداری] بدبینانه [صنعت] بدبینانه [ریاضیات] بدبینانه، بدبینی
مضطرب، بی قرار، بی آرام سایر معانی: پر تکان، ناراحت، پرالتهاب، ناآرام، بی تاب، بی شکیب، پویا، ماجراجو، لگام شکن، فعال، اهل عمل، ناراضی، تغییر طلب
مواظب، نگران، مشتاق، ارزومند، دلواپس، مایل سایر معانی: علاقمند به، در فکر، مضطرب، خواهان
ناراحتی، پریشان حالی
واژگونی، شکست غیر منتظره، نژند، ناراحت، اشفته، اشفته کردن، اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، واژگون کردن، چپه کردن سایر معانی: یک وری کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، واژگون کردن یا شدن، (به پهلو) ...