فاحشه سایر معانی: جنده بازی کردن، خانم بازی کردن، روسپی، لکوری، قحبه، زن بی عفت، کسو، نانجیب، جندگی کردن، روسپی گری کردن، فاحشگی کردن، (مهجور) فاحشه کردن، به روسپی گری واداشتن، فاحشه بازی کر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هرزگی کردن، دنبال کارهای شنیع رفتن
فحشا، جندگی، فاحشگی، روسپی گری، زنا، فاحشه بازی، بدکارگی، فحشاء، هرزگی
جاکش، ادم هرزه، فاحشه باز، جنده باز
فاحشه خانه سایر معانی: روسپی خانه
ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن، فاحشه ی تلفنی، فاحشه تلفونی
معشوقه سایر معانی: معشوقه
زن جوان بوالهوس، زن سبک سر سایر معانی: زن جوان بوالهوس، زن سبکسر
بچه حرمزاده
جاکش، دلال محبت، جاکشی کردن سایر معانی: قواد، لحاف کش، قرمساق، دیوث
جوان دخترباز، جوان عیاش سایر معانی: (مرد - به ویژه پولدار) عیاش، الواط، خانم باز
فاحشه، دختر، دختر دهقان، دختر بازی کردن سایر معانی: (تحقیرآمیز یا مزاح آمیز) دخترک، زن جوان، (قدیمی) دختر دهاتی، (قدیمی) کلفت، مستخدمه، (قدیمی) زن هرزه