نهنگ، بال، بالن، وال، قیطس، نهنگ صید کردن سایر معانی: وال شکار کردن، نهنگ گرفتن، (جانور شناسی) نهنگ، بـال (راسته های mysticeta و odontoceta)، (عامیانه) کتک زدن، دک و دنده ی کسی را خرد کردن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(جانورشناسی) وال بی دندان (راسته ی mysticeta)
narwal : ج، نهنگ دریایی قطب شمال
رجوع شود به: blackfish
(جانورشناسی) نهنگ عنبر (physeter catodon)، عنبر ماهی، نهنگ عنبر catodon physeter
(جانورشناسی) نهنگ مخروط دندان (نام راسته ای از وال ها به نام: odontoceta)
حباب، کف، الچروبه، چاق شدن، هایهای گریستن، با صدا گریستن، چربی اوردن سایر معانی: پیه نهنگ و دیگر پستانداران دریایی که از آن روغن ماهی به دست می آید، با زاری گفتن، زاریدن، های های گریستن (مثل ...
پیه، چاق، چربی، سمین، چاق، ضخیم، چربی دار، فربه، چرب، چربی دار کردن، فربه یا پرواری کردن سایر معانی: گوشتالو، گوشتگن، لمتر، شهله، روغن، دمبه، روغن دار، روغنی، (چوب) انگم دار، صمغ دار، کلفت، ...
الت نوسانی هر چیزی، گندم کوب، خرمن کوب، شلاق زدن، کوبیدن سایر معانی: دنگ، (با خرمن کوب) کوبیدن، (با چوب یا هر چیز خرمن کوب مانند) کتک زدن، (در مورد نهنگ یا ماهی بزرگ و غیره) با دم زدن ...
غول، نرهغول، ادم غول پیکر، قوی هیکل سایر معانی: بزرگ هیکل، بسیار بزرگ، غول آسا، لندهور، عظیم الجثه، غول پیکر [برق و الکترونیک] غول آسا
نا سازگار، نا موافق، ناجور، متناقض، نا مناسب، غیر قابل استعمال با یکدیگر سایر معانی: مغایر، ناهمساز، نامتوافق، (منطق - ریاضی: دو قضیه یا گزاره ای که نمی توانند در آن واحد هر دو درست باشند) م ...
چاق، جسیم، جامد، وزین سایر معانی: (نادر) رجوع شود به: massive، متراکم، غلیظ