فراوان بودن، زیاد بودن، وفور داشتن، تعیین حدود کردن، فراوان شدن سایر معانی: وافر بودن، به حد وفور داشتن، مملو بودن، پر بودن از، سرشار بودن، محدود کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زیرک، ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست سایر معانی: سبکدست
در جریان روز، مطلع، باخبر سایر معانی: (فرانسه) در جریان، وارد به کار و آخرین روش ها، date to up : در جریان روز
(فرانسه)، آشنا به واقعیات، مطلع، کارشناس، خبره، ویژه گر
زیبایی دلخواه، زیبایی آرمانی، خوشگل، زیبای تمام عیار، کمال مطلوب
گول زدن، ریشخند کردن سایر معانی: خر کردن، زبان بازی کردن، (با چاپلوسی و غیره) وادار به کاری کردن، چاپلوسی
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار سایر معانی: توانایی، قدرت، قابلیت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، لیاقت، استعداد، عرضه، صلاحیت، قادر، ک ...
نازپرورده کردن، نوازش کردن، نیم پز کردن، اهسته جوشاندن یا پختن، بادقت زیاد بکاری دست زدن سایر معانی: (در آب گرم ولی نه آب جوش) آب پزکردن، تخم مرغ را آب پز کردن
لایق، شایسته، دارای سر رشته سایر معانی: کارامد، ماهر، کاردان، متبحر، با کفایت، زرنگ، چابک، کافی، بسنده، (حقوق) دارای اهلیت یا صلاحیت قانونی، (با: to) مجاز، روا، متعلق، ذی صلاحیت [زمین شناسی] ...
انباشته سایر معانی: انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن
معاصر، معاصر، هم دوره، هم زمان سایر معانی: (در مورد اشخاص و آثار) همزمان، همگاه، هم عصر، هم سن، امروزی، جدید، مدرن
شلوق ,پرچمعیت