abound
معنی
فراوان بودن، زیاد بودن، وفور داشتن، تعیین حدود کردن، فراوان شدن
سایر معانی: وافر بودن، به حد وفور داشتن، مملو بودن، پر بودن از، سرشار بودن، محدود کردن
سایر معانی: وافر بودن، به حد وفور داشتن، مملو بودن، پر بودن از، سرشار بودن، محدود کردن
دیکشنری
فراوان است
فعل
abound, teem, exuberateفراوان بودن
aboundزیاد بودن
abound, exuberateوفور داشتن
abound, demarcateتعیین حدود کردن
aboundفراوان شدن
ترجمه آنلاین
فراوان است
مترادف
be alive with ، be all over the place ، be knee deep in ، be no end to ، be plentiful ، be thick with ، be up to one's ears in ، crawl with ، crowd ، flourish ، flow ، have a full plate ، infest ، overflow ، proliferate ، swarm ، swell ، teem ، thrive