متروک، خراب، ویران، حزین، بی جمعیت، مخروبه کردن، ویران کردن، از ابادی انداختن سایر معانی: تنها، تک، یکه و تنها، بی کس، خالی از سکنه، چول، پرت، سوت و کور، متروکه، واهشته، غیرقابل سکنی، در حال ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خالی، بدون مستاجر، اشغال نشده سایر معانی: غیر مشغول، در فراغت، دارای وقت آزاد
بی کار، خالی، اشغال نشده، بی متصدی، بلاتصدی سایر معانی: تهی، ونگ، تهیک، فارغ، (وقت) آزاد، گنگ، بی بیان، بدون حالت، بی خیال، منگ، ابله، بی خرد، تهی مغز [ریاضیات] خالی
وحشی، خود رو، سبع، طوفانی، غیر اهلی، رام نشده، جنگلی، شیفته و دیوانه سایر معانی: نارام، دد، توسن، ارامک، تولی، تور، نارام زی، ناپرورده، (سرزمین یا زمین و غیره) غیر کشاورزی، کشتکاری نشده، دست ...