غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر سایر معانی: ناشایند، انجام ناپذیر، (پهلوی) اتاوان، ناخوشایند، رنج آور، تحمیل ناپذیر، بی تابگر [ریاضیات] غیر ممکن، ناممکن، م ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر محتمل سایر معانی: بعید (واروی: probable) [ریاضیات] غیر محتمل، بعید
غیر قابل سرایت، نگفتنی، غیر قابل ابلاغ، غیرقابل پخش، بدون رابطه، بی حرف سایر معانی: اظهارنکردنی، غیرقابل ابلاه
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب سایر معانی: دیر یاب، تنگیاب، بسیار خوب، عالی، استثنایی، بی نظیر، کم سان، کم مانند، کم چگالی، ناچگال، کم تراکم، (مهجور) پراکنده، (به وی ...
فکرنکردنی، غیرقابل فکر، غیرقابل تعمق سایر معانی: غیر ممکن، نشدنی، خارج از قوه ی تفکر و تصور، غیر قابل تصور، تصور نکردنی