impossible
/ˌɪmˈpɑːsəbl̩/

معنی

غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر
سایر معانی: ناشایند، انجام ناپذیر، (پهلوی) اتاوان، ناخوشایند، رنج آور، تحمیل ناپذیر، بی تابگر
[ریاضیات] غیر ممکن، ناممکن، ممتنع، محال

دیکشنری

غیرممکن است
صفت
impossible, inconceivableغیر ممکن
impossibleممتنع
impossible, impractical, infeasibleنشدنی
impractical, impracticable, infeasible, impossible, inoperative, unpracticalغیر عملی
impossibleنامحتمل
impossibleامکان نا پذیر
unrealizable, impossibleغیر میسر

ترجمه آنلاین

غیر ممکن

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.