سخت، کوشا سایر معانی: آزار دهنده، ستوهنده، بدقلق، طاقت فرسا، بی تاب کننده، ساعی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شاق، غم انگیز، سنگین، گرانبار، ناگوار سایر معانی: پربار، کمرشکن، پرمسئولیت، مزاحم، خسته کننده، نگران کننده، خطیر، ظالمانه
خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا
سخت، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: مته به خشخاش گذار، موشکاف، مو از ماست کش، دقیق، تحمیلی، سنگین
رنج اور، ازار دهنده سایر معانی: برانگیزنده، خشم اور، برخورنده، رنجاننده، سوزش اور، محرک، مهیج
دیوانه کننده سایر معانی: دیوانه کننده
ازمایش سایر معانی: ازمایش [عمران و معماری] آزمایش - آزمون [برق و الکترونیک] آزمایش کردن [فوتبال] آزمایش کردن [نساجی] آزمایش کردن [ریاضیات] آزمون کردن [آمار] 1. آزمون 2. آزمون سازی ...
حساس، غلغلکی سایر معانی: قلقلکی، دقیق، مستلزم دقت و احتیاط، ظریف
مضطرب، اشفته، دل ازار، رنجش امیز سایر معانی: مزاحم، دردسردهنده، آزاردهنده، پرزحمت، پردردسر [حقوق] ایذایی، مزاحم، بدون دلیل منطقی یا عذر موجه
مزاحم، ازار دهنده، غمزده، مسبب ناراحتی سایر معانی: نگران کننده، دلواپس کننده، بیم انگیز