معنی

سخت، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم
سایر معانی: مته به خشخاش گذار، موشکاف، مو از ماست کش، دقیق، تحمیلی، سنگین

دیکشنری

دشوار
صفت
hard, difficult, tough, strict, rigid, exactingسخت
strict, intransigent, stern, exacting, squeamish, hardسخت گیر
urgent, pressing, emergent, exacting, demanding, importunateمبرم
demanding, asking, wishing, willing, requesting, exactingخواستار
insistent, persistent, unrepentant, demanding, urging, exactingمصر

ترجمه آنلاین

سختگیرانه

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.