نامعقول، بی خرد، غیر معقول، نابخرد، غیر عاقلانه، ناحق، بی دلیل، زورگو، ناحساب سایر معانی: غیر منطقی، دور از عقل سلیم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساده لوح، ساده دل، ساده طبع سایر معانی: ساده، صاف و ساده، چشم و گوش بسته، هالو، بی هنر، ابتدایی، غیرتصنعی، غیرساختگی، واقعی، اصیل، نافرهیخته، بی حیله، بی تزویر، جانزده
سخت، ظالم، بی دریغ، اسراف کننده سایر معانی: پر سخاوت، پر ریخت و پاش، بی مضایقه، دست و دل باز، فراوان
فکرنکردنی، غیرقابل فکر، غیرقابل تعمق سایر معانی: غیر ممکن، نشدنی، خارج از قوه ی تفکر و تصور، غیر قابل تصور، تصور نکردنی
بی فکر، بی دقت، شورتی، بی ملاحظه، بی خرد
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه سایر معانی: در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره
دست نخورده، دست نزده
خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد سایر معانی: بیجا، بی مناسبت، نابگاه، نابهنگام، نامساعد، ناجور، مخالف، (قدیمی) سمج، سرسخت، سرکش، فاسد
با نشاط، خسته نشده، از پای درنیامده سایر معانی: نستوه، خستگی ناپذیر، ناستوهیده، نافرسوده، خستگی درکرده
مضر، ناگوار، غیر سالم، ناپاک سایر معانی: (خوراک یا تفریحات وغیره) ناسالم، زیانبخش، ناگوارا
قانون غیر مدون، قانون غیر مندرج، قانون سنتی، قانون عرفی، قانون ننوشته، عرف، رسم متداول [حقوق] قوانین غیر موضوعه، قانون غیر مدون (از قبیل عرف و رویه قضایی)
سرکش، گردن کش سایر معانی: سرکش، گردنکش