ریخته گری، مکتشف، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن سایر معانی: زمان گذشته و اسم مفعول فعل: find، پی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رجوع شود به: object trouve
پا، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، شالوده، بنیان، بنگاه، تشکیل، تاسیس، پی، پی ریزی، موسسهخیریه سایر معانی: پی افکنی، بنیادگذاری، برپا سازی، موسسه، بنلاد، پای بست، کدواده، بن پار، (مجازی) مبنا، پای ...
بانی، موسس، قالب گیر، بنیان گذار، برپا کننده، ریخته گر، لنگ شدن، فرو نشستن، فرو رفتن، خیط و پیت شدن، از پا افتادن، سر خوردن، خیط و پیت کردن، فرو ریختن سایر معانی: سکندری خوردن، زمین خوردن، ل ...
مخزن، سر چشمه، عین، چشمه، فواره سایر معانی: جهاب، فشانه، آبفشان، (مجازی) سرچشمه، منشا، سرچشمه ی رود یا نهر، زایندگاه، (فواره ی) آب خوری، آب سردکن (فواره دار)، جهاب (drinking fountain هم می گ ...
عدد چهار، چهار سایر معانی: گروه چهارتایی، چهارتا، چهارگانه، چهار عدد، چهار ساله، قایق تندرو چهار نفره [برق و الکترونیک] چهار [ریاضیات] چهار
روباه بازی، روبه صفتی، دورویی، کفک زدگی، فاسدشدگی، ترشیدگی
زد و خورد، قیل و قال، بلوا سایر معانی: کتک کاری، جنگ و دعوا، کلنجار، مزاحمت
سرکشی، خودسری، کج خلقی، بدخویی
قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری، ساختمان، بدن، تنه، بیان کردن، تنظیم کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن سایر معانی: بدنه، استخوان بندی (ساختمان و پل و غیره)، هیکل، اندام، پ ...
اشفته، عصبانی، از کوره در رفته، بی عقل، اتشی سایر معانی: سراسیمه، (کاملا) بی تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی خود، دل شوریده، با سراسیمگی، با بی تابی، دیوانه وار، (قدیم ...
دیوانه وار، باشدت خشم