اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن سایر معانی: مطلع کردن، آگاه کردن، آگاهاندن، باخبر کردن، لو دادن، (علیه ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خود سری سایر معانی: بی باکی، دلیری، بی پروایی، تهور
مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار سایر معانی: مرد مانند، بزرگوار، مردآسا
توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند سایر معانی: پرتوان، پرزور، قدرتمند، توانمند، توانگر، سهمگین، سترگ، بسیار محکم، شدید، تهمتن، (عامیانه) بسیار، خیلی، زیاد، یک دنیا
پرعضله، عضلانی سایر معانی: وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند [صنایع غذایی] عضلانی
صفر، نیستی، هیچ، ابدا سایر معانی: هیچی، بی اهمیت، ناچیز، اصلا نه، آدم بی ارزش، آدم بی اهمیت، نهستی، بی ارزش [ریاضیات] هیچ، صفر
فربه، چاق، گوشتالو سایر معانی: بسیار چاق، گوشتگن، (بسیار) فربه
چاق، گوشتالو سایر معانی: چاق و کوتاه قد، خپله
گوشتالو، پر اب و تاب، تپل، گلوله وار سایر معانی: (صدا) پرکشش، رسا، چاق و چله، گرد و قلمبه، گمبل، خپله
روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی، معنی، روان، بسر خلق اوردن، روح دادن سایر معانی: جان (در برابر جسم: body)، دم، فروهر، لاهوت، حال، دل و دماغ، شوق، شور، دلخواهی، دلبستگی، تعصب، ...
طویله، اصطبل، ثابت، پا بر جا، استوار، باثبات، مداوم، پایدار، پایا، محکم، ثابت کردن، جا دادن، استوار شدن، در طویله بستن سایر معانی: ناجنبا، برجا، قرص، قوی، مستحکم، دیرپای، پردوام، پایست، دامن ...
کوتاه، خشن، کلفت، قوی، چارشانه سایر معانی: خپل، خپله، کوتاه و پهن [عمران و معماری] کلفت