مانندمرده ازخستگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خط متروکه [حملونقل ریلی] خط آهن ازردهخارجی که دیگر از آن استفاده نمیشود
واژههای مصوب فرهنگستان
چرند، حرف پوچ، مهمل، حرف تکراری
تیره رنگ، چرک، چرک تاب، دودی رنگ سایر معانی: رنگ و رو رفته، کثیف نما، گرفته، دلگیر، مسکینانه، محقر و کثیف [نساجی] تیره رنگ - دودی رنگ - چرک
[عمران و معماری] زهکشی شده
کافی، بسنده، باندازه ء کافی، بقدر کفایت، بس، نسبتا، انقدر، باندازه، باندازه ء کافی سایر معانی: به قدر کافی، به حد کفایت، کاملا
خسته سایر معانی: بکلی خسته، وامانده، تمام شده، مصرف شده، تهی شده، خالی شده [ریاضیات] فرسوده
پژمرده سایر معانی: پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن
مانده سایر معانی: فرسودگی، فرسودن، خستگی، کوفتگی، رنج، خسته شدن خستگی
سنگ فرش، افتاده، کاهنده، ضعیف، ول سایر معانی: سست، شل و آویزان، رو به ضعف، متزلزل
بیحال شدن سایر معانی: مداوم، پایا، کند، حسرت آمیز، عشق آمیز، پر سوز و گداز، پژمرده، بی نشاط، رنجور، ضعیف، علیل، زار، خمود، پر سوز و گداز they exchanged languishing glances آنان نگاههای عاشقا ...
فتور، ضعف، خستگی، ماندگی سایر معانی: بی حالی، سستی، وارفتگی، ناتوانی، علیلی، رنجوری، از پا افتادگی، ذله شدگی، رخوت، خماری، خواب آلودی، کندی، خمودی، تنبلی، مستی، پژمردگی