languishing
/ˈlæŋɡwɪʃɪŋ/

معنی

بیحال شدن
سایر معانی: مداوم، پایا، کند، حسرت آمیز، عشق آمیز، پر سوز و گداز، پژمرده، بی نشاط، رنجور، ضعیف، علیل، زار، خمود، پر سوز و گداز they exchanged languishing glances آنان نگاههای عاشقانهای رد و بدل کردند

دیکشنری

تیره شدن
صفت
languishingبیحال شدن

ترجمه آنلاین

از بین رفتن

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.