مسکوک فلزی، پست، بی ارزش، کم ارزش، ارزان سایر معانی: (عامیانه) هر چیز ارزان و جلف، جواهر بدلی، جنس قلابی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(قدیمی) طلای مصنوعی، زرورق، پولک، دارای پولک زری، پرزرق وبرق، پولکدار
مالیات، طلایی کردن، زر اندود کردن، مطلا کردن، تذهیب کردن سایر معانی: با لایه ای از طلا پوشاندن، زرنگار کردن، زرکوب کردن، آب طلا زدن، اکلیل زدن، درخشان و جذاب کردن، (با دادن جلا و رنگ و آب چی ...
برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن سایر معانی: (قدیمی) رجوع شود به: glisten، glisten درخشیدن
وابسته به فاحشه، فاحشه وار، زرق و برق دار و بد سایر معانی: فریبا، خوش ظاهر (و بد باطن)، جلف، پر زرق و برق، هرزه، بی بندوبار، (در اصل) جنده وار، فاحشه مانند، روسپی وار
درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو سایر معانی: resplendence درخشندگی
جرقه، برق، درخشش، برق زنی سایر معانی: جرقه زنی، خرفک زنی، آییژک پرانی، اخگر، ژابیژ، (ستاره) چشمک زنی، سوسو [برق و الکترونیک] جرقه زدنی، برق زدنی - سوسوزنی 1. جرقه ای از نور ( فوتونهای نوری) ...
ظاهر نما، خود نما، خوش نما، ظاهری، زرق و برق دار، پر جلوه سایر معانی: گیرا، چشمگیر، پرنما، خود فروش