بدرشتی، تند، باخشونت، ازروی سخت گیری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شتاب، سرعت، عجله، عجله کردن سایر معانی: تندی، دستپاچگی، هول، شتابزدگی، شتابگری، تعجیل، بی حوصلگی، بی صبری، (نادر) رجوع شود به: hasten
تند، عجول، شتاب زده، دست پاچه، زود رس سایر معانی: عجولانه، شتاب آمیز، کرامند، بی فکرانه، باشتابزدگی، بلامقدمه، بی صبر، ناشکیبا، با آزردگی، از روی دلخوری، با تندی، زود خشم، زودرنج، آتشی مزاج ...
بیزار سایر معانی: نفرت انگیز، منزجر کننده، سزاوار نفرت، ناخوشایند، زننده، مستهجن، قبیح، ناپسندیده، منفور
ارتفاع، غرور، بزرگی، بزرگ منشی سایر معانی: گردن فرازی، نخوت، تکبر، گنددماغ
گیج، مبهم، مه دار، نا معلوم سایر معانی: مه آلود، گرفته، غبارآلود، (کمی) دودآلود (از fog روشن تر و خفیف تر است)، نامشخص، ناروشن، مه گرفته
خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز سایر معانی: یکدنده، حرف نشنو، قد، یک رای، لجوجانه، خودسرانه، سرسختانه، لجاجت امیز، خودسر، خود رای، لجباز، لجوج، سرسخت
شفا، بهبودی، علاج، شفادهنده
سینه سوزی، غم، اندوه، سار، غصه، درد قلب سایر معانی: درد و الم، عذاب روحی، درددل، دردقلب، مج، غم، غصه، اندوه، سینه سوزی [بهداشت] غصه - درد قلب - سینه سوزی
دلگرم کننده، امیدبخش، مهربان
(آدم یا حیوان) بزرگ و سنگین، فربه، سمین، پروزن، (ورزش: کشتی و مشت زنی) سنگین وزن، باهوش، آدم رده بالا، سنگین وزن، مشت زن یاکشتی گیریاچابک سوارسنگین وزن
مردد، دو دل، تامل کننده سایر معانی: مولنده، نامطمئن، مذبذب، مرددانه، دودلانه، تردیدآمیز، درنگ کننده