درخشان، ستارهای سایر معانی: پرستاره، به شکل ستاره، استاردیس، پره دار، تیزه دار، منور به نور ستارگان، معروف
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اهمال کار، بیهوده وقت گذراندن، چرت زدن سایر معانی: (با ولگردی یا آهسته کاری) وقت تلف کردن، گهتباهی کردن، ولگردی کردن، فس فس کردن، کرکری خواندن، وقت کشی کردن (معمولا با: away)، اتلاف وقت ...
ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن سایر معانی: 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن
پرشور و حرارت، پراحساسات، برانگیخته، تهییجشده، بهوس افتاده، به جنبش درامده
باقی مانده، مانده سایر معانی: بقایا، بقیه السیف، اثار، جسد، جنازه [نساجی] باقی مانده
بهانه، غرفه، اخور، لژ، صندلی، بساط، عذر، جایگاه ویژه، دکه چوبی کوچک، جای ایستادن اسب در طویله، به اخور بستن، دور سرگرداندن، ماندن، قصور ورزیدن، طفره زدن، از حرکت بازداشتن سایر معانی: (در اصط ...
خیالی، واهی، وهمی، تصوری، غیر واقعی سایر معانی: غیر واقع بینانه (رجوع شود به: realistic)، unreal غیر واقعی