قابلیت، شایستگی، کفایت، بسندگی، مقدار کافی سایر معانی: بس بودن [حسابداری] کافی بودن [زمین شناسی] بسندگی [ریاضیات] کفایت، بسندگی، به اندازه ی کافی [آمار] بسندگی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[آمار] بسندگی خطی
خودبسی، خوبسندگی، استغناء، غرور، کف نفس، استغناءطبع
شایستگی، کفایت، بسندگی، تکافو سایر معانی: بسی، مناسبت [حسابداری] کفایت
بیقوارگی سایر معانی: عدم تناسب، ناهمگری، عدم توازن، بی تناسب، عدم تجانس [ریاضیات] بی تناسب کردن، بی تناسبی
تاثیر، اثر، درجه تاثیر سایر معانی: (تاثیر دلخواه) اثر، فایده، ثمربخشی، سودمندی [بهداشت] سودمندی - کارآمدی
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن سایر معانی: پر کردن یا شدن، آکندن، لبالب کردن، سرشار کردن، لبریز کردن یا شدن، مملو کردن یا شد ...
بی پولی، تهیدستی
نا مناسبی، نارسایی، بی کفایتی، نابسندگی، عدم تکافو سایر معانی: عدم کفایت، نابسندیدگی، کمبود، کمداشت، ناکافی بودن [حسابداری] عدم کفایت [ریاضیات] بی کفایتی، عدم تکافو، نارسائی ...
عجز، عدم صلاحیت سایر معانی: ناگنجایی، ناتوانی [حقوق] حجر، عدم اهلیت، عدم صلاحیت، ناتوانی، عجز
عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن سایر معانی: کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، (با: in یا for یا of) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشو ...
کمی، اندک، کمیابی، مقدار کم، قلت، عدد کم سایر معانی: اندکی، کمینگی، ندرت، کمبود، کمداشت، معدود