اسیر، دربند، گرفتار، شیفته، ترسو، دستگیر سایر معانی: اسیر (به ویژه اسیر جنگ)، زندانی، محبوس، در قفس، دلداده، شیدا، دلباخته، مفتون، اسیر عشق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تسلیم کردن، تسخیر کردن، فتح کردن، مغلوب کردن، پیروزی یافتن بر، غالب امدن، ستاندن سایر معانی: (در اثر جنگ و پیروزی) به دست آوردن، گشودن، دست یافتن بر، شکست دادن، چیره شدن، غلبه کردن، پیروز شد ...
تسلط داشتن، چیره شدن، حکمفرما بودن، تفوق یافتن، غالب امدن بر سایر معانی: چیره شدن بر، غالب شدن، حاکم بودن بر، زیر سلطه ی خود درآوردن، تحت الشعاع قرار دادن، به خود اختصاص دادن، (از نظر ارتفاع ...
پریشان کردن، فرو نشاندن، کوفتن، ظلم کردن بر، ستم کردن، ذلیل کردن، ستم کردن بر، تعدی کردن، در مضیقه قرار دادن سایر معانی: (فکر یا اعصاب یا روحیه) رنج دادن، رنجه داشتن، آزار دادن، گرانبار کردن ...
فرو نشاندن، سرکوب کردن، باز فشردن، باز کوفتن، در خود کوفتن سایر معانی: (درخود) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی (خود را) گرفتن، فروداشتن، (روان شناسی) واپس راندن، قلع و قمع کردن، خواباندن، (سخت) ...
رام کردن، تسلیم کردن، مطیع کردن، مقهور ساختن سایر معانی: مغلوب کردن، از پای در آوردن، شکست دادن، مقهور کردن، (با استدلال یا مهارت) چیره شدن بر، مهار کردن، منکوب کردن، تحت کنترل در آوردن، تحت ...
نهاد، فاعل، مطلب، مبتدا، شخص، در معرض، شیی، تحت، مبحث، موضوع مطالعه، زیرموضوع، موکول به، موضوع، در خطر، تحت تسلط، مادون، مطیع، مشمول، در معرض گذاشتن، تحت کنترل دراوردن، در معرض بودن یا قرار ...
جابجا کردن، از اسب افتادن یا پیاده شدن، از جای خود تکان دادن سایر معانی: از اسب فرو افکندن، اسب را از گاری یادرشگه باز کردن