[ریاضیات] حافظ ترتیب قوی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] به طور قوی مرتب، قویا مرتب
[ریاضیات] فضای قوی پیرافشرده
ادوین آرمسترانگ (دانشمند امریکایی: 1890-1954)، لویی آرمسترانگ (جازنواز امریکایی: 1900-1971)
خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز سایر معانی: یکدنده، حرف نشنو، قد، یک رای، لجوجانه، خودسرانه، سرسختانه، لجاجت امیز، خودسر، خود رای، لجباز، لجوج، سرسخت
خود رایی، خود سری، خیره سری، خریت سایر معانی: لجبازی، کله شقی، سرسختی
نیروی انهاعبارت از 005 تن است
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
حادثه جو، پرماجرا، پرحادثه، بی پروا، دلیر سایر معانی: ماجراجو، خطرجو، جسور، بی باک، پر سرگذشت، مخاطره طلب
بلند همت، جاه طلب، ارزومند، نامجو سایر معانی: بژهان، فرازجو، بسیار مشتاق (موفقیت یا قدرت یا شهرت)، غیرتمند، بلندپرواز، مستلزم کوشش و مهارت بسیار
اظهار کننده، ادعا کننده سایر معانی: جسور، پر مدعا، پر جرات، کسی که از حق خود دفاع می کند، سمج، حاضرجواب، بی محابا، مدعی
قیم سایر معانی: برادر بزرگتر، برادر بزرگتر، قیم، رهبر در کار یا عقیده ای