حد وسط، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار سایر معانی: معیار، ضابطه، دستور، میزان، هند، حد متوسط، میانگین، معدل [بهداشت] هنجار - هنج - نرم [حقوق] هنجار، معیار، رسم، عرف و ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی عاطفه، سنگ دل، لجوج، سخت دل، سرخت سایر معانی: ناپشیمان، غیر نادم، یکدنده، لجباز، سرسخت، سمج، انعطاف ناپذیر، دل سخت، بی رحم، بی مروت
مانع شدن، مسدود کردن، ایجاد مانع کردن، جلو چیزی را گرفتن، اشکالتراشی کردن سایر معانی: (راه چیزی را) بند آوردن، گرفتن، سد کردن، رهگیری کردن، بستن، (پیشرفت کار و غیره) کار شکنی کردن، گربه رقصا ...
سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل سایر معانی: تصرف به زور، کار، (جمع) مشغولیات، اشغالی، اشغالگر، سکونت، سکنی، در زیستی، تصدی، فرداری، مربوط به حرفه [حقوق] شغل، اشتغال [ریاضیات] اش ...
ضلالت، فنا، تباهی، مرگ روحانی، دمار سایر معانی: (مذهبی) لعنت شدگی، نارستگاری، محکومیت ابدی، (قدیمی) فنا، نابودی، ویرانی، نیستی
پشتکارداشتن، استقامت بخرج دادن، ثابت قدم ماندن سایر معانی: ثبات قدم به خرج دادن، پایداری کردن، پافشاری کردن، استقامت کردن، ایستادگی کردن، پایمردی کردن، اصرار کردن، سماجت کردن، سرسختی کردن ...
اصرار کردن، سماجت کردن، پافشاری کردن سایر معانی: (در برابر مشکلات و مصائب) ایستادگی کردن، ثبات قدم داشتن، تسلیم نشدن، پشتکار داشتن، واسرنگیدن، بقا یافتن، دوام آوردن، پابرجا ماندن، باقی ماندن ...
(خودمانی) مست، پاتیل، ترشی (انداخته)
هستهگرفته [علوم و فنّاوری غذا] ویژگی میوهای که هسته آن جداشده است
واژههای مصوب فرهنگستان
مست سایر معانی: (خودمانی) مست، پاتیل، مست و خراب، سیاه مست، پاتیل شده
مسکین، نا سازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال سایر معانی: تنگدست، تهیدست، بی چیز، نیازمند، بی بضا ...
حمایت کردن، حمایت کردن از، نگه داری کردن، حفظ کردن، محفوظ کردن، حفاظت کردن، مصون کردن، حراست کردن، نیکداشت کردن سایر معانی: محافظت کردن، پاسداشت کردن، پاییدن، اندخسیدن، داشتبانی کردن، پاسبان ...