اجتماع، انجمن، عوام، عموم سایر معانی: جامعه، هامه، عامه، جمهور، گروهی از مردم دارای ویژگی مشترک، اقلیت، کشورهای همبسته، هم پیوست، همپیوند، (مالکیت) اشتراک، انبازگری، وابسته به اشتراک، مشترک، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حکومت، قلمرو، ملک سایر معانی: حاکمیت، چیری، سلطه، فرمانروایی، حکم فرمایی، (سرزمین تحت حکومت یا قیمومیت) قلمرو، مستعمره، آبادگان، (سابقا - d بزرگ) کشور خود مختار (و عضو کشورهای مشترک المنافع ...
محل سایر معانی: (به ویژه: محل رویداد چیزی در داستان وغیره) زمینه، جا، بودگاه، محل وقوع، بودجا، منطقه
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها سایر معانی: ولایت، (جانور یا گیاه) قلمرو، زیست زمین، زیستگاه، اقلیم، (علم و هنر) زمینه، بخشی از اندا ...