dominion
معنی
حکومت، قلمرو، ملک
سایر معانی: حاکمیت، چیری، سلطه، فرمانروایی، حکم فرمایی، (سرزمین تحت حکومت یا قیمومیت) قلمرو، مستعمره، آبادگان، (سابقا - d بزرگ) کشور خود مختار (و عضو کشورهای مشترک المنافع بریتانیا)، دومینیون، سلطنت، ملک molk
[حقوق] مالکیت مطلق، حاکمیت
سایر معانی: حاکمیت، چیری، سلطه، فرمانروایی، حکم فرمایی، (سرزمین تحت حکومت یا قیمومیت) قلمرو، مستعمره، آبادگان، (سابقا - d بزرگ) کشور خود مختار (و عضو کشورهای مشترک المنافع بریتانیا)، دومینیون، سلطنت، ملک molk
[حقوق] مالکیت مطلق، حاکمیت
ترجمه آنلاین
سلطه
مترادف
ascendancy ، authorization ، bailiwick ، command ، commission ، control ، country ، demesne ، district ، domain ، dominance ، domination ، empire ، enclave ، field ، government ، jurisdiction ، management ، power ، preeminence ، prepotence ، prepotency ، prerogative ، privilege ، property ، province ، realm ، regency ، regiment ، regimentation ، region ، reign ، rule ، seniority ، sovereignty ، sphere ، state ، stomping grounds ، supremacy ، sway ، terrain ، territory ، turf ، walk