شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن سایر معانی: شتابیدن، تندتر رفتن، سریع شدن، سرعت بخشیدن، وقوع چیزی راتسریع کردن، (اتومبیل) ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرار کردن، گریختن، بسرعت رفتن سایر معانی: ورمالیدن، دررفتن، احتراز کردن، دوری کردن، برمالیدن، (زود) سپری شدن، (زود) گذشتن
فرار کردن، گریختن، پا بفرار گذاردن، باعجله رفتن سایر معانی: (عامیانه)، فلنگ را بستن، جیم شدن
لگد، فشار دادن، پایمال کردن سایر معانی: لگد مال کردن، لگد کوب کردن، (زیر پا) له کردن، لگد کردن، (مجازی) زیر پا گذاشتن، تجاوز کردن، تباه کردن، تخطی کردن، (با گام های سنگین) راه رفتن (tramp هم ...