بطورحق نما، با سیمای حق بجانب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم سایر معانی: آشکار، هویدا، ظاهری، صوری، وانمودین، مبرهن، به آسانی قابل درک یا رویت، نمایان، واضح، وارک مسلم [برق و الکترونیک] ظاهری [بهداشت] آشکار [ح ...
جعلی، رنگ پذیر سایر معانی: رنگ شدنی، ساختگی [حقوق] تقلبی، جعلی، ساختگی، صوری
فریبنده، فریبا، فریب امیز، گمراه کننده، گول زننده سایر معانی: نیرنگ آمیز، فریب آمیز، ریشخندآمیز، آب زیر کاه، لیوه، غلط انداز
ابهام، طفره، دروغ سایر معانی: دروه
معاف شدنی، قابل بخشش و معافیت، بخشیدنی سایر معانی: توجیه پذیر، بخشودنی، قابل بخشش، اغماض پذیر، قابل گذشت، موجه، پوزش پذیر، معذور داشتنی
(آمریکا - عامیانه) هر چیز پر جلوه (ولی جلف)، جلوه ی خود نمایانه، زرق و برق، گیرایی ظاهری
نامعقول، بی معنی، غیر منطقی، غیر عقلانی سایر معانی: فاقد نیروی تعقل، فاقد نیروی استدلال و فکر، ناخردورز، بی اندیشش، غیرعاقلانه، بی عقلانه، بی خردانه، نافروهیده، نابخرد، (ریاضی) عدد اصم، عدد ...
مشتبه سازی، مغالطه، مغلطه سایر معانی: گمراه کننده، غلط انداز [حسابداری] گمراه کننده
وابسته به فریسی، ریاکارانه سایر معانی: وابسته به فریسی ها (pharisee)، فریسی، زهد فروش، ریاکار، جانماز آب کش، خشکه مقدس، ریاکارانهpharisaic(al)وابسته به فریسیان، ریاکار، دورو، خشکه مقدس ...
مقدس نمایی، تقدس
فریبا، گمراه کننده، اغوا کننده سایر معانی: وسوسه انگیز، دلفریب، فریبنده