موذی، مارمانند، مارسان، ماروار، ماردار سایر معانی: وابسته به یا مانند مار، ماری، مارپیچ، پرپیچ و خم، پیچدار، پیچاپیچ، حیله گر، مار صفت، خبیث، پر از مار، خائن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خم، منحنی، چنبری سایر معانی: کج,کجشده ,منحنی ,خمیده [عمران و معماری] منحنی [ریاضیات] منحنی، خمیده، منحنی شکل [پلیمر] انحنادار
دارای انحنا، پرچول، پرپیچ و خم
بی وفا، ناسپاس، سست پیمان سایر معانی: خائن، وطن فروش، نابکار، بدپیمان، بدعهد
پیچاپیچ، پر پیچ و خم سایر معانی: پرپیچ وخم
غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ وخم دار، درشکن سایر معانی: پیچاک، پر پیچ و خم، نادرستانه، ریاکارانه، فریب آمیز، نابکارانه، نادرستکار، دغل، فریبکار
سیم پیچ، چیزی که پیچ میخورد، رود پیچ، پیچاپیچ، مارپیچی سایر معانی: پیچاندن، پیچش، تابیدگی، پیچیدن، پیچ و خم، پیچ و تاب، پر پیچ و خم، پر پیچ و تاب، مارپیچ، حلزونی، (معمولا جمع) پیچ و خم گمراه ...