تعیین کردن، تقویم کردن، تشخیص دادن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن سایر معانی: برآورد کردن، ارزیابی کردن، مالیات بستن، بررسی کردن، سنجیدن، بر انداز کردن، خراج گذاردن بر [صنعت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیدن، تفکر کردن، اندیشیدن، در نظر داشتن سایر معانی: (مذهبی و عرفانی) تفکر و عبادت کردن، در بحر تفکر فرو رفتن، تعمق و تفکر کردن، سگالیدن، اندرنگری کردن، ژرف اندیشی کردن، قصد داشتن [حقوق] در ن ...
ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن سایر معانی: آزمون کردن، آزمودن، بررسی کردن، وارسی کردن، بازبین کردن، سنجیدن، دید گری کردن، تحقیق کردن، وارسیدن [حقوق] ...
تفکر کردن، اندیشیدن، احتکار کردن، سفته بازی کردن، معاملات قماری کردن سایر معانی: (درباره ی جنبه های مختلف چیزی) اندیشیدن، (با حدس و قیاس) فکر کردن، گمان کردن، گمانه زنی کردن، خرد پردازی کردن ...
قیمت یابی کردن، ارزشیابی کردن، تعیین قیمت نمودن، ارزش چیزی رامعین کردن، ارزیابی کردن [حقوق] تقویم کردن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن
محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن سایر معانی: درست داشتن، درست داشت کردن، (درباره ی صحت چیزی) تحقیق کردن، به ثبوت رساندن ...