بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، غیر منطقی، فاقد ارتباط منطقی سایر معانی: نامعقول، نامربوط، آشفته، بی سامان، ناسازمند، inconsecutive : فاقد ارتباط منطقی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشاره، نشان، نشانه، قرینه، بروز، علامت، دلالت سایر معانی: نشان دهنده، گواه، الزام، بایستگی، (پزشکی) توصیه، تجویز، عمل نشان دادن، نمایه گری، اشعار [عمران و معماری] اثر - نشانه [برق و الکترونی ...
وابسته به نماینده
بینهایت کوچک، بی اندازه خرد سایر معانی: (کوچکتر از آنکه بتوان اندازه گرفت) بسیار کوچک، بسیار ریز، بسخرد، بسخرده، (ریاضی) وابسته به بسخرد، بسخردی، (ریاضی) عدد بسخرد [عمران و معماری] بی نهایت ...
اموزنده، حاوی اطلاعات مفید، پر معنی و عمیق سایر معانی: آموزنده، آگهساز، آگاهاننده، آگهگر (informatory هم می گویند)
دوست دختر، معشوقه
مرزی، کم، حاشیهای، وابسته به حاشیه سایر معانی: نوشته شده یا چاپ شده در حاشیه ی متن یا صفحه، در کنار صفحه، کنارین، نزدیک به کناره یا مرز، سرحدی، (نزدیک به) کمترین حد، حداقل، کمینه، محدود، (اق ...
بی معنی، مهمل، مهمل نما سایر معانی: بی چم، بی آرش، پوچ [ریاضیات] بی معنی
(پزشکی) سرخکدار، سرخجه دار، سرخکی، دچارسرخجه، کرم گرفته، دارای کرم کدوگوشت
قابل اندازه گیری سایر معانی: سنجش پذیر، گز کردنی [برق و الکترونیک] قابل اندازه گیری [ریاضیات] اندازه پذیر
مرداب، دریا، اب راکد، محض سایر معانی: صرف، فقط، تنها، (شعر قدیم) دریاچه، استخر، (انگلیس - محلی) مرداب، (انگلیس - محلی) مرز، سرحد، خالی، انحصاریmere_پسوند: بخش، قسمت، - پار [blastomere] ...
دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن سایر معانی: زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جم ...