indication
معنی
اشاره، نشان، نشانه، قرینه، بروز، علامت، دلالت
سایر معانی: نشان دهنده، گواه، الزام، بایستگی، (پزشکی) توصیه، تجویز، عمل نشان دادن، نمایه گری، اشعار
[عمران و معماری] اثر - نشانه
[برق و الکترونیک] اعلام، نشان دادن
[مهندسی گاز] آثاروعلائم، نشانه
[حقوق] قرینه، اعلام، اظهار
[نساجی] شاخص
[ریاضیات] نشان، راهنمایی، نشانه، دلالت، اشاره، اطلاعات
سایر معانی: نشان دهنده، گواه، الزام، بایستگی، (پزشکی) توصیه، تجویز، عمل نشان دادن، نمایه گری، اشعار
[عمران و معماری] اثر - نشانه
[برق و الکترونیک] اعلام، نشان دادن
[مهندسی گاز] آثاروعلائم، نشانه
[حقوق] قرینه، اعلام، اظهار
[نساجی] شاخص
[ریاضیات] نشان، راهنمایی، نشانه، دلالت، اشاره، اطلاعات
دیکشنری
نشانه
اسم
sign, indication, symptom, mark, token, proofنشانه
show, mark, sign, marking, insignia, indicationنشان
mention, hint, gesture, indication, allusion, suggestionاشاره
indication, implication, symbolizationدلالت
sign, mark, signal, symptom, indication, emblemعلامت
symmetry, indication, analogy, proportionقرینه
outbreak, detection, indicationبروز
ترجمه آنلاین
نشانه
مترادف
adumbration ، attestation ، augury ، auspice ، cue ، earnest ، explanation ، expression ، forewarning ، gesture ، hint ، implication ، index ، indicia ، inkling ، intimation ، manifestation ، mark ، nod ، note ، notion ، omen ، pledge ، portent ، preamble ، prefiguration ، prognostic ، prolegomenon ، proof ، reminder ، show ، sign ، signal ، significant ، signifier ، suggestion ، symptom ، telltale ، token ، trace ، vestige ، warning ، wind ، wink