معنی

دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن
سایر معانی: زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جمع) صورت جلسه، خلاصه ی مذاکرات، برحسب دقیقه سنجیدن، یادداشت کردن یا برداشتن، خلاصه ی مذاکرات را نوشتن، مینوت کردن، مینوت تهیه کردن، (در برخی سنجه ها و در اندازه گیری قوس ها و غیره) یک شصتم، یک شصتم درجه ی قوس، (بسیار) خرد، کم اهمیت، ناچیز، موشکافانه، ریزبینانه، بصورت جمع گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن
[برق و الکترونیک] دقیقه واحد زممان، بربر با 60 ثاینه .
[ریاضیات] یک شصتم ساعت، دقیقه، یک شصتم درجه

دیکشنری

دقیقه
اسم
minuteدقیقه
moment, instant, minute, second, instance, spotلحظه
note, memo, memorandum, record, notation, minuteیادداشت
draft, minuteپیش نویس
tail, bellows, moment, breath, instant, minuteدم
draft, sketch, croquis, copy, minuteمسوده
moment, instant, minute, split secondان
minuteگزارش وقایع
فعل
minuteصورت جلسه نوشتن
minuteپیش نویس کردن
صفت
partial, little, minute, retail, negligible, pettyجزئي
fine, small, tiny, little, minute, atomicریز
minuteبسیار خرد
small, little, tiny, short, miniature, minuteکوچک

ترجمه آنلاین

دقیقه

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.