تبدیل به هیچ کردن، ناکامیاب کردن، ناکام کردن، رویدادی را موجب شدن، ایجاد کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بر انگیختن، تحریک کردن سایر معانی: (به شورش و غیره) برانگیختن، دامن زدن، فتنه گری کردن، (با آب گرم درمان کردن) گرماب درمانی کردن، ضماد گرم گذاشتن، حوله ی آب گرم گذاشتن، کمپرس کردن، پروردن ...
خستگی نا پذیر، خستهنشدنی سایر معانی: از پادرنیامدنی، استوار، نستوه
سخت، سنگ دل، نرم نشدنی، بی شفقت، تسلیم نشدنی سایر معانی: سخت دل، بی گذشت، بیرحم، یکدنده، سمج، بی امان، تغییر ندادنی
ثابت، پا بر جا، ثابت قدم، مصمم سایر معانی: اراده کرده، با عزم راسخ، صاحب عزم، تصویب کردن
کج، اریب، کج خلق، انسداداریب، عقیم گذاردن، بی نتیجه گذاردن، حائل کردن، در سرتاسر ادامه دادن یا کشیدن، خنثی نمودن، خنثی کردن، مخالفت کردن با سایر معانی: ممانعت کردن، (سر راه کسی) مانع گذاشتن، ...
سرکش، گردن کش سایر معانی: سرکش، گردنکش
1- انگیزاندن، برانگیختن، تحریک و تهییج کردن، شورانیدن 2- (عامیانه - با سرعت و مهارت) تهیه کردن، آماده کردن، مهیا کردن
خواستگاری کردن، اظهار عشق کردن با، عشقبازی کردن با، جلب لطف کردن سایر معانی: اظهار عشق کردن، عشقبازی کردن، جلب کردن، به دست آوردن، دنبال چیزی رفتن، منت کشیدن