مار، مارپیچی بودن، دارای حرکت مارپیچی بودن، مارپیچ رفتن، خزیدن سایر معانی: (مانند مار) خزیدن، پیچ و تاب خوردن، (عامیانه - به ویژه تنه ی درخت و الوار سنگین) روی زمین کشیدن و بردن، خزاندن، لغز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موذی، مارمانند، مارسان، ماروار، ماردار سایر معانی: وابسته به یا مانند مار، ماری، مارپیچ، پرپیچ و خم، پیچدار، پیچاپیچ، حیله گر، مار صفت، خبیث، پر از مار، خائن
غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ وخم دار، درشکن سایر معانی: پیچاک، پر پیچ و خم، نادرستانه، ریاکارانه، فریب آمیز، نابکارانه، نادرستکار، دغل، فریبکار
سیم پیچ، چیزی که پیچ میخورد، رود پیچ، پیچاپیچ، مارپیچی سایر معانی: پیچاندن، پیچش، تابیدگی، پیچیدن، پیچ و خم، پیچ و تاب، پر پیچ و خم، پر پیچ و تاب، مارپیچ، حلزونی، (معمولا جمع) پیچ و خم گمراه ...
نوعی خواباندن که در آن قسمتهایی از یک شاخۀ بلند و باریک بهطور متناوب در زیر خاک قرار گیرد [کشاورزی - علوم باغبانی]
واژههای مصوب فرهنگستان
نوعی رأی با قیام و قعود که در آن هر ردیف از نمایندگان به نوبت با برخاستن یا برنخاستن نظر موافق یا مخالف خود را اعلام میکنند [علوم سیاسی و روابط بینالملل] ...