جزء، فقره، تفصیل، جزئیات، تفاصیل، حساب ریز، بتفصیل شرح دادن، بتفصیل گفتن، بکار ویژهای گماردن، ماموریت دادن، شرح دادن سایر معانی: جز (جزئیات)، خرده، فرشیم، مو به موگویی، با آب و تاب گویی، (تص ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدهی، حق، ذمه، موعد پرداخت، پرداختنی، حقوق، ناشی از، قابل پرداخت، سر رسد، مقتضی سایر معانی: سررسید، در خور، مناسب، به اندازه ی نیاز، کافی، بسنده، (ورود و خروج و انجام کار و غیره - معمولا با: ...
سیاهه، صورت کالا، فهرست، فهرست موجودی، فهرست اموال، دفتر دارایی سایر معانی: (بازرگانی و سوداگری) فهرست موجودی، سیاهه ی اموال، موجودی انبار، موجودی کالا (به ویژه فهرست اموال که هر ساله تهیه م ...
مسیر، خط سیر، برنامه سفر، سفرنامه سایر معانی: مسیر مسافرت، مسیر راهسپاری، شرح سفر، برنامه ی سفر، کتاب راهنمای مسافران
1- سر وقت، در زمان مقرر 2- قسطی، مدت دار
دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن سایر معانی: برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ...
حداکثر مسافری که بنگاه حملونقل برای سوار شدن در یک وسیلۀ نقلیۀ عمومی در مدتزمان معین پیشبینی میکند [حملونقل درونشهری - جادهای] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
برنامهای که برای پایش یا ردگیری محموله یا کارکنان یا ملزومات جابهجایی تنظیم میشود [علوم نظامی]
بازنگری زمانبندی که نشاندهنده جدیدترین اطلاعات پروژه است [مدیریت پروژه]
جدول حاوی مقدار کالای تولیدشدۀ یک تولیدکننده و قیمتهای مختلف آن [اقتصاد]
نوعی برنامۀ زمانبندی که جزئیات همۀ فعالیتهای پروژه را، دستکم در میان دو موعد اصلی، در بر دارد و با کلانبرنامۀ زمانی همسو و سازگار است [مدیریت - مدیریت پروژه] ...
سرعت وسایل نقلیۀ عمومی در وضعیتی که شاخصهای ایمنی و اقتصادی و عملکردی رعایت شوند [حملونقل درونشهری - جادهای]