تقریبا سایر معانی: تقریبا [ریاضیات] به تقریب، تقریبا، تخمینا، تقریب زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقریبا، در حدود، در اطراف سایر معانی: (نشانی که پیش از تاریخ تقریبی به کار می رود) حدود، تقریبا (مخفف آن: .c)
سرتاسر، سربسر، کاملا، کلا، یکجا سایر معانی: تماما، به طور محض، مطلقا، سراپا، سراسر، همگی، به طور یکپارچه (یا ناب)، گشت، منحصرا، به تنهایی، تنها [فوتبال] کاملا –کلا [ریاضیات] به طول کامل، به ...
محکم سایر معانی: بطور محکم، ازروی ثبات یاوفاداری، ازروی متانت
تماما، کاملا سایر معانی: لااقل، دست کم (رجوع شود به: full)، به طور کامل، کلا، درست، تمام و کمال، به وفور، به فراوانی، سیر
مشتاقانه سایر معانی: زیاد، سخت، بشدت، با تشدیدیا تاکید، باتوجه و سرمایه زیاد، بطورعلمی
به طور کامل، فربودین، کاملا، تماما، عالی، بسیار خوب، فوق العاده، خیلی زیاد، بکلی، بطورکامل یا بی عیب، خوب خوب [ریاضیات] کاملا، تماما
به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد
از روی بی تربیتی، وحشیانه، گستاخانه، جسورانه، بطور خشونت میز
سخت، بسختی، شدیدا
تقریبا، در ان حدود، در همان نزدیکی سایر معانی: دران حدود، درهمان نزدیکی، تقریبا
مطلقا، بی چون وچرا، بی شرط [ریاضیات] بدون هیچ شرطی