entirely
معنی
سرتاسر، سربسر، کاملا، کلا، یکجا
سایر معانی: تماما، به طور محض، مطلقا، سراپا، سراسر، همگی، به طور یکپارچه (یا ناب)، گشت، منحصرا، به تنهایی، تنها
[فوتبال] کاملا –کلا
[ریاضیات] به طول کامل، به کلی، تماما، کاملا
سایر معانی: تماما، به طور محض، مطلقا، سراپا، سراسر، همگی، به طور یکپارچه (یا ناب)، گشت، منحصرا، به تنهایی، تنها
[فوتبال] کاملا –کلا
[ریاضیات] به طول کامل، به کلی، تماما، کاملا
دیکشنری
به طور کامل
قید
quite, fully, entirely, totally, wholly, exactlyکاملا
totally, entirely, en masse, by and large, teetotally, hand-and-footکلا
overall, throughout, through, all over, entirely, totallyسرتاسر
entirely, all over, totallyسربسر
together, outright, entirely, holus-bolusیکجا
ترجمه آنلاین
به طور کامل
مترادف
absolutely ، alone ، altogether ، exclusively ، fully ، in every respect ، only ، perfectly ، plumb ، quite ، reservedly ، solely ، thoroughly ، totally ، undividedly ، uniquely ، utterly ، well ، wholly ، without exception ، without reservation