[معدن] محلول باردار (هیدرومتالورژی)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن سایر معانی: گشنور کردن، فرآوردن، پرزاد کردن، لقاح کردن، گشن گیری کردن، آبستن کردن، زادمند کردن، حاصلخیز کردن
برتر، بزرگتر، برترین، حاکم عالیمقام سایر معانی: ارشد، سرآمد، ارجمند (ترین)، والاترین، سرکرده، سر -، فرازین، مهمترین، مهندین، فائق [نساجی] لیف مصنوعی پارامونت ( ویسکوز شفاف ) [ریاضیات] برتر، ...
بسیار توانا، داراى قدرت کامل، نیرومندتر از دیگران، غالب [علوم دامی] توانایی یکی از والدین در ایجاد خصوصیات خودش در فرزندش می باشد به طوری که فرزندان بیش از حد معمول شبیه او یا شبیه یکدیگر می ...
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو سایر معانی: فراگستر، پراکنده، پررواج، فراوان، سرشار
علامت، معنی دار، حاکی از، ژرف، مهم، عمده، قابل توجه سایر معانی: مهند، دربایست، بااهمیت، کرامند، پرمعنی، چم دار، چشمگیر، قابل ملاحظه، (قدیمی) نشان، نماد (significancy هم می گویند) [صنایع غذای ...
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار، با اقتدار، دارای قدرت عالیه سایر معانی: برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود ...