fecundate
/ˈfiːkənˌdeɪt/

معنی

بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن
سایر معانی: گشنور کردن، فرآوردن، پرزاد کردن، لقاح کردن، گشن گیری کردن، آبستن کردن، زادمند کردن، حاصلخیز کردن

دیکشنری

پستاندار
فعل
fertilize, fecundate, miltبارور کردن
impregnate, inseminate, fecundate, knock up, limeابستن کردن
fecundateگشنیدن

ترجمه آنلاین

باروری

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.