fecundate
معنی
بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن
سایر معانی: گشنور کردن، فرآوردن، پرزاد کردن، لقاح کردن، گشن گیری کردن، آبستن کردن، زادمند کردن، حاصلخیز کردن
سایر معانی: گشنور کردن، فرآوردن، پرزاد کردن، لقاح کردن، گشن گیری کردن، آبستن کردن، زادمند کردن، حاصلخیز کردن
دیکشنری
پستاندار
فعل
fertilize, fecundate, miltبارور کردن
impregnate, inseminate, fecundate, knock up, limeابستن کردن
fecundateگشنیدن
ترجمه آنلاین
باروری