اطمینان، دلگرمی، خاطرجمعی، حتمی بودن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خوش طبعى
بد خویی، ازروی بد خلقی
خوش ایند، خوش رویی، دلجویی، مهربانی، خوشخویی، مدارا سایر معانی: دلجویی، مهربانی، خوشرویی، مدارا
مسئولیت، پیروی
عاشقی، شیفتگی
نامزدی، کاندید، داوطلبی سایر معانی: (برای انتخابات) نامزد بودن، نامزدی (در انگلیس candidature هم می گویند)، کاندید بودن
ژولیدگی، بی ترتیبی سایر معانی: بی ترتیبی
شکوفایی، شکفتگی، شوره زنی سایر معانی: (مجازی) رونق، اوج، تعالی، گل آوری، غنچه زنی، هنگام گل آوری، دوران شکفتگی، (شیمی) شوره زنی، شوره آوری، شکوفندگی [شیمی] شکفتگی [عمران و معماری] شکفتگی - س ...
خود بینی، خودپسندی، خود پرستی، قابلیت نانیت سایر معانی: (اشاره ی مکرر به خود در سخن یا نگارش) منم منم، خودپیشاوری، خودستایی، از خودگویی، غرور، ابرتنی، بادسری، منت، خودستانی
قدوسیت، تقدس، پرهیز کاری، لقب پاپ، حضرت سایر معانی: پارسایی، سپنتایی، (h بزرگ - با : his یا your) عنوان پاپ اعظم: حضرت، بلندجاه
فتور، ضعف، خستگی، ماندگی سایر معانی: بی حالی، سستی، وارفتگی، ناتوانی، علیلی، رنجوری، از پا افتادگی، ذله شدگی، رخوت، خماری، خواب آلودی، کندی، خمودی، تنبلی، مستی، پژمردگی