تازه، اخیر، جدید، متاخر، جدیدالتاسیس سایر معانی: پسین، بازپسین، واپسین، فرجامین، نوخیز، نوپیدا، (زمین شناسی) وابسته به دوران هلوسین (holocene)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تازه، بتازگی سایر معانی: اخیرا، جدیدا
recently, adv•اخیرا، تازگی، به تازگی، در این اواخر
[صنعت] نسبت انحراف از مقدار برنامه ریزی شده به مقدار کل بودجه برنامه ریزی شده
سر دسته شدن
از نو، دوباره سایر معانی: بار دیگر، دگر بار
از نو، دوباره، از سر، بطرز نوین سایر معانی: بار دیگر
معاصر، معاصر، هم دوره، هم زمان سایر معانی: (در مورد اشخاص و آثار) همزمان، همگاه، هم عصر، هم سن، امروزی، جدید، مدرن
چمن، سبزه، رنگ سبز، ترو تازه، بی تجربه، خام، نارس، خرم، سبز، تازه، سبز شدن، سبز کردن سایر معانی: (رنگ چشم) میشی، سبز و خرم، پوشیده از گیاه سبز، سبزی دار، سبز رنگ کردن یا شدن، ملایم، زنده، فع ...
دیرتر، بعدا، بعد(ها)، آخر، آخری، دومی، عقب تر، اخیرالذکر
آخر، بعدی، اخیر، دومی، اخری، عقب تر، این یک سایر معانی: آخری، نهایی، پایانی، پسین، واپسین، اخیرالذکر، پسین گفته، پسین یاد، دومی (در برابر: اولی former) [ریاضیات] نوع اول، دوم، اخیر، قسمت اخی ...
چیز تازه، تازگی، نوظهوری، چیز نو سایر معانی: نورسیدگی، نوپایی، هرچیز تازه، چیز بدیع، چیز بی سابقه